معنی پسین و عقبی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

عقبی

عقبی. [ع ُ با] (ع اِ) پاداش کار و حق. (منتهی الارب). پاداش کار. (دهار) (از اقرب الموارد). || بدل چیزی. (منتهی الارب). || آخر کار. (دهار). آخر هر چیزی. (از اقرب الموارد). سرانجام. (ترجمان القرآن جرجانی): والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم... اولئک لهم عقبی الدار. (قرآن 22/13)، و آنانکه برای بدست آوردن وجه خدایشان شکیبائی کردند... آنان را سرانجام آن سرای است. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. (قرآن 24/13)، درود بر شما به سبب صبری که کردید، پس چه خوب است سرانجام آن سرای. مثل الجنه التی وعد المتقون... تلک عقبی الذین اتقوا، و عقبی الکافرین النار. (قرآن 35/13)، مثل بهشتی که پرهیزکاران را وعده دادند... آن سرانجام کسانی است که پرهیز کردند، و سرانجام کافران آتش است. و لایخاف عقباها. (قرآن 16/91)، و از سرانجام آن بیم ندارد. || آخرت. (اقرب الموارد). آن دنیا. آن سرای. آن جهان. آن گیتی. اخری. سرای دیگر. جهان باقی:
نه امید عقبی نه دنیا بدست
ز هر دو رسیده بجانم شکست.
فردوسی.
آن کسی که اعتقاد وی بر این جمله باشد... توان دانست که در دنیا و عقبی نصیب خود را از سعادت تمام یافته باشد. (تاریخ بیهقی ص 333).
دنیا بجملگی همه امروز است
فردا شمرد باید عقبی را.
ناصرخسرو.
جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی
هشیار وپیش بین را هرگز بکار نائی.
ناصرخسرو.
عمر تو نبینی که یکی راه دراز است
دنیات بر این سر بر و عقبات بر آن سر.
ناصرخسرو.
به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه).
گر رانده ای سعادت عقباش رد مکن
ور داده ای مؤونت دنیاش واستان.
خاقانی.
سفله را اقطاع دنیا بهتر از عقبی بود
خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبراست.
عطار.
انبیا در کار دنیا جبریند
کافران در کار عقبی جبریند.
مولوی.
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عقبی همین چشم داریم نیز.
سعدی.
کسی گوی دولت ز دنیا ببرد
که با خود نصیبی به عقبی ببرد.
سعدی.
هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد، به تعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان).
در تلفظ فارسی، این کلمه گاه به صورت ممال آید و عُقبی تلفظ شود:
بروی پاک و رای نیک و فعل خوب و کار خوش
نظیر او ندانم کس، چه در دنیی چه در عقبی.
منوچهری.
صبا به سبزه بیاراست روی دنیی را
نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را.
انوری.
اگر عنایت لطف تو نیستی که از اوست
نعیم نامتناهی ریاض عقبی را.
ظهیر فاریابی.
- دار عقبی، خانه ٔ آخرت. سرای باقی: درشهور سنه ٔ احدی و اربعمائه از دار دنیا به دار عقبی تحویل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 276).
- عالم عقبی، جهان دیگر. آخرت. (ناظم الاطباء).

عقبی. [ع َ ق َ] (اِخ) حمزهبن محمدبن عباس بن فضل بن حرث دهقان عقبی، مکنی به ابواحمد. محدث و از اهالی عقبه ٔ بغداد بود و در ذیقعده ٔ سال 347 هَ. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از معجم البلدان).

عقبی. [ع َق ِ] (ص نسبی) منسوب به عقب که گویا بطنی از کنانه باشد و ابوالعافیه فضل بن عمیربن راشدبن عبداﷲ کنانی عقبی مصری بدانجا منسوب است. وی محدث بود و به سال 197 هَ. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب).

عقبی. [ع ُ] (اِخ) رضوان بن محمدبن یوسف عقبی شافعی مصری، مکنی به ابونعیم. از حافظان حدیث بود و به سال 769 هَ. ق. در منیه ٔ عقبه در جیزه متولد شد و به سال 852 هَ. ق. در قاهره درگذشت. او راست: الاربعون المتباینه. المنتقی من طبقات الفقهاء. (از الاعلام زرکلی از الضوءاللامع).

عقبی. [ع َ ق َ] (ص نسبی) منسوب به عقبه، که پیش از هجرت، انصار با پیامبر اسلام (ص) در آنجا بیعت کردند، و هریک از کسانی را که در آنجا حضور داشتند «عقبی » نامند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عقبه شود. || منسوب به عقبه، که در ماورای نهر عیسی در نزدیکی دجله ٔ بغداد قرار دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عقبه شود.

عقبی. [ع َ ق َ] (ص نسبی) منسوب به عقب، در تداول فارسی، آنکه یا آنچه مؤخر باشد. مقابل جلوئی. رجوع به عَقِب شود.


پسین

پسین. [پ َ] (ص نسبی) (خلاف نخستین و پیشین) بازپسین. واپسین اخیر. آخرین. مُؤخر. آخره. اُخری. آخر. متأخر:
نخستین فطرت پسین شمار
توئی خویشتن را ببازی مدار.
فردوسی.
ندانم که دیدار باشد جز این
یک امشب بکوشیم دست پسین.
فردوسی.
فراوان ز گردان گردنفراز
ز بهر پسین حمله را دار باز.
اسدی.
زپیغمبران او [محمد ص] پسین بد درست
ولیک او شود زنده زیشان نخست.
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔمؤلف ص 2).
پسین مردم آمد که از هر چه بود
بدش بهره و بر همه برفزود.
اسدی (گرشاسب نامه ایضاً ص 102)
و اصحاب ابوحنیفه... بدین قول پسینند. (هجویری از کشف المحجوب).
اندر جهان نخواهد بودن پس از تو شاه
ای شاه تا قیامت شاه پسین توئی.
مسعودسعد.
ابن هرمه، پسین فرزندان و مرد که کلانسال باشد. (منتهی الارب). اهزع، پسین تیر که در کیش ماند ردی باشد یا جید یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند یا ردی تر. (منتهی الارب). || مابین ظهر و غروب و عصر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی).
- پسین خلیفه، یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی اﷲ عنه. خاقانی گوید:
بهتر خلف از پسین خلیفه.
(از فرهنگ رشیدی).
- روز پسین، قیامت. یوم الاَّخر:
پرستش همان پیشه کن یا نیاز
همه کار روز پسین را بساز.
فردوسی.
ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان.
نزاری.
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه ٔ پیشین تا روز پسین باشد.
حافظ.
- صبح پسین، صبح صادق:
گرچه بهین عمر شد روز به پیشین رسید
راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم.
خاقانی.
- نماز پسین، نماز عصر. صلوه عصر. صلوه وسطی. نماز دیگر.

فرهنگ فارسی آزاد

عقبی

عُقْبی، آخرت- آخر هر چیزی- جزا-آخر و پایان- بَدَل،

فرهنگ عمید

پسین

آخرین،
(اسم) وقت بین عصر و مغرب،
[مقابلِ پیشین] بعد از دیگری، عقب‌تر،
(اسم) عصر،


عقبی

عقبا

فارسی به عربی

عقبی

اعق، خلفی، ظهر، وعله

فارسی به ایتالیایی

عقبی

posteriore

فرهنگ معین

عقبی

آخرت، جهان دیگر، رستاخیز، قیامت. [خوانش: (عُ با) [ع.] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

عقبی

آخرت، اخری، رستاخیز، عقبا، قیامت،
(متضاد) دنیا

معادل ابجد

پسین و عقبی

310

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری